غزل مناجاتی با خداوند
در پیـشگــاه قــدسی تو ای خــدای من می دانــم اینکه رنــگ ندارد حنــای من ازبس که توبه کردم و توبه شکسته ام چنگی به دل نمی زند این تـوبه های من یا رب ببین که از سر تکـرار معصیت دیگــر شکـسـته قبح معــاصی برای من گر تو مرا رها کنی از دست می روم بی لطف تو شود دل دوزخ، ســرای من ای مالکی که فضل بریّه از آن توست دستـی بکش به روی ســر بی نوای من سوگند می خــورم به مــقام ربــوبیـت جـــز آســتــان تــو نـبــوَد الـتــجــای من آن فــطــرسم که در پی قـنـداقـه آمـدم یعنـی شـکـسـتـه بـال و پــر ربّـنــای من امشب بیا به خـاطـر اربــاب بی کـفـن منّت گــذار و درگـذر از این خـطای من جان حسین ... روزی ما را رقم بزن امضـا نـمــای تـذکــره ی کــربــلای من |